English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (652 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
chord keying U عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
to sign up for something U نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
for next to nothing <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
alt key U کلید خاص روی صفحه کلید کامپیوتر شخصی برای انجام عملیات خاص در برنامههای کاربردی
to win nny one's affections U محبت کسی راجلب کردن کسیرادلبسته خود نمودن
win a lady's hand U موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
cover one's tracks <idiom> U پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
head-hunting <idiom> U جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
toe the line <idiom> U انجام وفایف شخصی
square peg in a round hole <idiom> U شخصی که مناسب کاری نباشد
copyrights U شخصی که دارای حق کپی در کاری است
copyright U شخصی که دارای حق کپی در کاری است
systems analysis U شخصی که بررسیهای سیستم را انجام میدهد
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
programmers U شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
programmer U شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
pourparley U جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparler U جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
the right way to do a thing U صحیح برای کردن کاری
prone to do something آماده برای کردن کاری
to empower somebody to do something U کسی را برای کاری مخیر کردن
to pair off U جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
afterthought U چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
mode U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
afterthoughts U فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
report program generator U زبان برنامه نویسی درکامپیوترهای شخصی برای آماده کردن گزارشات تجاری که به دادههای درون فایل , پایگاه داده ها و...امکان شامل شدن میدهد
drives U حرفی که نشان دهنده درایو دیسکی است که در حال حاضر استفاده میشود.A , B برای فلاپی دیسک و C برای دیسک سخت در کامپیوتر شخصی
drive U حرفی که نشان دهنده درایو دیسکی است که در حال حاضر استفاده میشود.A , B برای فلاپی دیسک و C برای دیسک سخت در کامپیوتر شخصی
achieved U موفقیت در انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleeps U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
have U باعث انجام کاری شدن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
having U باعث انجام کاری شدن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
load U کاری که باید انجام شود
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
opens U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
devices U کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
device U کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
counter revolution U عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
labor of love <idiom> U انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1strong
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com